سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت، شرف بزرگوار را می افزاید و بنده مملوک را تا مجلس ملوک بالامی کشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کانون فرهنگی علی بن موسی الرضا(ع)رهنان
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» کجا!!!!!!!!!!!!!!!!!!


یادخون


                                       ( صبر کن نرو - بمون - با توام - آره با توی ایرانی  ) 
                                                             
                                                            حداقل اگر ادعا می کنی که ایرانی هستی


از این جور کلمات و جملات زیاد شنیدی نه ؟ خون شهدا ... یاد شهدا ... جای پای شهدا ... وصیت نامه شهدا ...
بدت میاد نه ؟ ها پس چی ؟
بدت نمیاد ... ولی خوشتم نمیاد ! درست گفتم ؟
تاحالا فکر کردی که چرا این حس رو داری ؟
بذار بهت کمک کنم .. آره می دونم این کلمات و این جملات از دهان کسانی میاد بیرون که ازشون خوشت نمیاد . ریش دارن ... بسیجی هستن ... حزب الهی جماعت ... خوشت نمیاد ... باشه خوشت نیاد ولی بیا دو کلوم با هم حرف بزنیم .

( حوصله نداری ؟ )

در مورد ایران خودمونه ... ایرانی که سنگشو همیشه به سینه می زنی ولی هیچ وقت نخواستی فکر کنی که چه کسانی این کشور رو حفظ کردند .
چه کسانی سینه هاشونو مقابل گلوله دشمن سپر کردند تا تو ی جوون الآن راحت واسه خودت بگردی و نخوای بذاری که استخوان های بی نام و نشونشون رو تو دانشگاه دفن کنن .
بیا واسه چند دقیقه خودمون رو بذاریم جای اونها .... موافقی ؟ سخته ... نمی شه حس گرفت ... ولی بیا بذاریم .
خب الآن اعلام جنگ کردند ... عراق به ما حمله کرده ... داره میاد داخل خاکمون ... قراره بیاد توی خونه های منو تو ... چه حسی داری ؟
اگه بیاد پشت در خونت با اون چشمای ناپاکش چه حسی بهت دست می ده ؟
ببینم ناموس مهمتره یا مقبره کوروش و داریوش ؟ بگو هر کدوم برات مهمتره با همون حس بگیر قراره هر دو رو از دست بدی ...
فرار که نمی کنی ؟
آفرین ... می دونم چی می گی ...
غلط می کنه بیاد ... غلط می کنه ...
بریم ؟ ...
مادر ... پدر ... برادر ... خواهر ... همسر ... دوست ... رفیق ... پس اینا چی می شن ؟
ببین اینجوری نمی شه ... داره میاد ... صدای قدمهاشو می شنوی ؟
دوست داری خِرخِرشو پاره کنی نه ؟ ولی یه چیزی ... باید قید همه اون چیزهایی که بالا گفتم رو بزنی ... شاید دیگه نبینیشون ...
ولی یه چیزی هست مطمئنی که هیچ وقت حضور دشمن رو در خاکت و در خونه خودت نمی بینی ...
یا نیستی ... یا اگه هستی خرخره دشمن رو پاره کردی ...
حس قشنگیه ؟ نه ؟ آدم خیلی باید مرد باشه که اینجوری باشه نه ؟
هم وطنم ، اون رفت و می دونست که باید قید همه چی رو بزنه ... چون نمی خواست ننگ ترس ، ننگ بیخیالی یا بعضی وقتها وطن فروشی بر پیشونیش نقش ببنده ...
می خواست سرباز وطنش نام بگیره . می خواست حداقل اگه می ره هموطناش ... خانوادش راحت زندگی کنن. مثل منو تو ...
ولی فکر نمی کرد حتی قراره  استخونهای بی نام و نشونشو  تو دانشگاه وطنش راه ندن ... 
نمی دونست قراره دختر و پسرای  ناآگاه ما با خیلی از کاراشون  سوهان روحشون می شن .
نمی دونست  یه موقع مردم برای بردن اسمش قراره خجالت بکشن ...
نمی دونست بعضی ها برای بردن اسمش می ترسن که یه وقتی فحش بخورن ...
و فکرشو نمی کرد که قراره از داخل خود کشورمون و توسط جوونای خودمون  به راهمون و به عقیدمون حمله کنن ...



جَوون وطن .. ای ایرانی ... مواظب خودت باش ...

مواظب باش که برباد رفتن هویت خودت و ناموست رو نظاره گر نباشی

مواظب باش که اینگونه نشود که بمانی و بیکار بمانی و لبخند دشمن را نظاره گر باشی

مواظب باش که بازنده نباشی




 
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » جواد رحیمی ( جمعه 87/3/3 :: ساعت 12:38 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

میلاد مهدی
شعر امام زمان(عج)
[عناوین آرشیوشده]